[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 89 فروردین 4 , ساعت 12:51 عصر

هی میگه باید صبر کنی ..

آخه چرا ؟    واقعا خودت بودی صبر میکردی یا با عجله ادامش میدادی؟

من که خیلی دوس دارم زود زود بشه

ولی وقتی فکرش رو میکنم میبینم تا همینجایی رو هم که من اومدم خیلی های دیگه نرسیدند .

پس چرا الکی جنگ اعصاب برا خودم درست کنم  .؟//

اونی که میگه صبر کن درست میگه .. به صلاحمه .

گر صبر کنی ز ...

اما..

سخته تو دلت بمیری

چقدر دوس دارم وقتی سنم بالا رفت هنوز قلبی سرا سر از عشق و محبت داشته باشم ..

نه اینکه بیخیال عشق بشم و به زندگی مجاز مشغول..

راستش اونایی که با وب من در ارتباط بودن شاید تعجب بکنن که چرا اینبار اینجوری مطلب نوشتم ..

خواستم بهشون بگم یه مقداری خسته شدم از بس سیاسی نوشتم . دلم میخواد اونی که دلم میخوادو بنویسم ..

ناله را هرچند میخواهم که پنهانش کنم

                                                سینه میگوید که من تنگ آمدم فریاد کن

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ